من راه خانهام را گم کردهام ریرا
ميان راه فقط صدای تو
نشانیِ ستاره بود که راه را بیدليلِ راه جسته بوديم
بیراه و بیشمال
بیراه و بیجنوب
بیراه و بیرويا
من راه خانهام را گم کردهام
اسامی آسان کسانم را
نامم را، دريا و رنگ روسری ترا،
ریرا ديگر چيزی به ذهنم نمیرسد
حتی همان چند چراغ دور که در خواب مسافرانْ مرده بودند!
من راه خانهام را گم کردهام آقايان
چرا میپرسيد از پروانه و خيزران چه خبر
چه ربطی ميان پروانه و خيزران ديدهايد
شما کيستيد از کجا آمدهايد کی از راه رسيدهايد
چرا بیچراغ سخن میگوئيد
اين همه علامت سوال برای چيست
مگر من آشنای شمايم که به آن سوی کوچه دعوتم میکنيد؟
من که کاری نکردهام
فقط از ميان تمام نامها نمیدانم از چه "ریرا" را فراموش نکردهام
آيا قناعت به سهم ستاره از نشانیِ راه
چيزی از جُرم رفتن به سوی رويا را کم نخواهد کرد؟
من راهِ خانهام را گم کردهام بانو
شما، بانوْ که آشنای همهی آوازهای روزگار منيد
آيا آرزوهای مرا در خواب نیلبکی شکسته نديديد
میگويند در کوی شما
هر کودکی که در آن دميده، از سنگ، ناله و از ستاره،
هقهقِ گريه شنيده است
چه حوصلهئی ریرا!
بگو رهايم کنند، بگو راه خانهام را به ياد خواهم آورد
میخواهم به جايی دور خيره شوم
میخواهم سيگاری بگيرانم
میخواهم يکلحظه به اين لحظه بينديشم .! -
آيا ميان آن همه اتفاق من از سرِ اتفاق زندهام هنوز!؟
سال 1398 هم رسید و ما شدیم 39 ساله. یک حساب و کتاب کردم که ببینم بزرگترین ایراد نحوه زندگی ام تو این چهار دهه چی بوده رسیدم به یک سری "10 دقیقه های معمولی"!
من از بچگی یک عادت بد داشتم هر موقع سرم شلوغ بود، که اصولا وقت هایی بود که درس داشتیم، کل لحظات یعنی همه همه وقتم رو مشغول انجام اون کار می شدم، همین شد که روز بعد کنکور فهمیدم حدود یک سال هست که موهامو شونه نکردم و وقتی جلوی آینه رفتم با یک دختر موفرفری گره تو هم مواجه شدم که به سختی می شد خودمو شناخت!
آدمای مثل من که یک شغلی دارن که هر لحظه دور و برشون با تلنباری از دانشجو و درس و کار اجرایی و طرح و کار علمی و کارهای عقب افتاده و زندگی و . خلاصه همیشه یک لیستی از کارها دارن که 6 ماه ازش عقبن، یه جایی از زندگی می رسه که می بینن که به خیلی از کارهای کوچک زندگیشون نرسیدن. درب اتاق خیلی از استادای دانشگاه خودمون رو که باز کنی تلنباری از ورق و قاشق و لیوان نشسته می بینی و یک آدم معمولا با ظاهر نه چندان آراسته که همینطور هووووووله! خیلی ها حتی متاسفانه وقتی برای امورات پزشکی اشون هم نمی گذارند!
10 دقیقه های معمولی زمان هایی هستند که آدم با خیال راحت می تونه هم به خودش هم به پیرامونش برسه و با خودش فکر کنه که انگار نه انگار هیچ کاری نداره فقط مثل یک آدم ساده و سرخلوت معمولی کارهایی رو انجام بده که باید بده!
همین حساب کتاب رو هم یه دور برای رانندگی تو این تهران واقعا شلوغ که صبر از آدم می بره کردم! دو ماه هست که به هر کس حق و ناحق راه می دم بره. حالا هم اعصاب خودم راحتترم و این چند ثانیه معمولی رو که به بقیه قرض می دم هیچ جا از شبانه روزم کم نمی آرم!!!
درباره این سایت